اميرساماميرسام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

امیرسام پسرگل مامان و بابا

سوژه هاي جديد 92-فروردين ماه

لبخند زدي و آسمان آبي شد شب هاي تيره قشنگ و مهتابي شد پروانه پس از تولد زيبايت تا آخر عمر غر ق بي تابي شد   به قول اميرسام اديقال خوردن پسر ماماني ببين چه جوري چيپس و ماست ميخوره.....كاملا بهداشتي اينم قطار بازي....هوهو بازي.....عشق پسرمه...ولي خوب اينجا فقط وسط وايساده و ميچرخه ببين دستمال بسته سرش و روسري رو دوشش و هي ادا در مياره قربونت بشم كه هر چي ازت ميپرسيم سريع انگشت ميزاري رو دهنتو فكر ميكني تازه با صدا قربونت بشم كه عاشق اقا پليسه اي و هي شكل انا دستتو ميبري كنار سرت و صاف واي ميستي وقتي مامان خداي نكرده ميخاد آرايش كنه مگه امي...
3 ارديبهشت 1392

عشق يعني تو و دگر هيچ

آن زماني كه من جوون تر بودم از خدا پرسيدم : من ميخام حقيقت زندگي رو بدونم واو چشم هايش را بست و سرش را خم كرد و تورا به عنوان گواه پايين فرستاد در ژرفاي لبخند تو بود كه ياد گرفتم زندگي چيست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ معجزه شناخت تو شك را از من دور ساخت و خداوند از طريق  دستاي كوچيك تو عشق را درون  من دميد...........................   ...
2 ارديبهشت 1392

عكس هايي از اميرسام و عيد 92 و خونه جديد

اميرسام رو اول عيد خونه مامان فريده جون اميرسام خونه عمه زهرا جون و بازي با محمد رضا پسرعمش اميرسام در حال ديدن تلويزيون خونه عمه  رويا عمه مامان نگار جون اميرسام اميرسام و خونه خاله نسترن جون اميرسام بازي در مركز خريد تيراژه و غذا خوردن تو رستوران بوف همونجا با عمه زهراجون اميرسام در حال بازي با لگو ديدن كارتن اميرسام وقتي داشت ميرفت مهموني خونه دايي پژمانش ولي فقط نگاه كنيد چه دستكشي تو ان گرما دستشه دهان پر اميرسام در حال بازي با بادكنك اميرسام و سيزده به در تو حياط خونه ....بعدش...
2 ارديبهشت 1392

پسرم عاشقتم

    پسرم                برگ گلم                                                 غنچه ی خوش رنگ دلم               دست خود را حلقه کن بر گردنم      خنده زن بر چشمهای خسته ام     عشق تو آواز صبح...
2 ارديبهشت 1392

اميرسام و جشن سال نو در روز هاي پاياني سال 91

مهد كودك حدود 10 روز قبل سال 92 دعوت كرد كه اميرسام و پدر و مادرش تو جشن سال نو مهر 2-3 ساله ها شركت كنيم ....صبح وقتي از خواب بيدار شديم ديديم زمين پوشيده از برفه ....تا حاضر شديم رفتيم دير رسيديم نزديك 9 بود درصورتي كه ساعت 8 شروع شد بود كلي مربياي مهد عصباني بودن....اميرسام خيلي اذيت كرد همش جريمه ميكردنش و ميبردنش تو اتاقا تا اروم شه دوباره ميومد ولي انقدر شلوغ ميكرد كه دوباره ميبردنش.....البته يه جاهايي هم منو بابايي ناراحت ميشديم ....به هر حال بچه بود و اذيتش عادي بود..... خانم هدايتي ميگفت اميرسام موقع تمرين بچه ها خوابش برده بود و ازش عكس گرفته بودن كلي مراسم داشتن و بعدش آش ...
2 ارديبهشت 1392
1